سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
 خیلی حالت گرفتس نه؟

داره کیف میکنه که اینجوری حالتو گرفته.

تاحالا شده که سر از کاراش در نیاری و از بدنیا اومدنت پشیمون شی.

من چی؟معلومه. خیلی شده.

اما از قیافه خودم تو اون لحظه خندم میگیره شایدم...خوب بگذریم .

مثل خیلی روزای دیگه روزمو با زیارت عاشورا شروع کرده بودم میگن وقتی میخونیش باید منتظر امتحانای سخت باشی .خوب ماهم خوندیم و گفتیم جگر شیر نداری سفر عشق مکن و...

در یه روز دل انگیز زمستانی :

کلی خوشحال بودم که بعد یه هفته مطلبای تایپیمو تموم کردم .منتظر کانکت شدن بودم که یه دفه سیستم هنگ کرد و تموم مطالبم به ارواح طیبه پیوست....

هنوز توی شوک بودم که یه بنده خدایی زنگ زد و حالمو گرفت و التماس دعا گفت. رفتم حرم تا دلم واشه...

رفته بودم تو حال که یه خانومی جلوم ظاهر شد و گیر داد که اره خواهرزیارت نامه میخوای یانه؟ منم گفتم نه خواهر...

از ذهنم گذشت که نکنه قصدی داره که اینقدر گیر داده به من ...از خودم بدم اومد و بخاطر سو ظنم توبه کردم...یه لحظه وقتی خانومه ا ز جلوم گذشت دیدم کیفم نیست؟ جا خوردم باورم نمیشد خانومی که الان جلوی منه دزده....شوکه شده بودم کنار ضریح امام رضا(ع)....

هرچی بیشتر گشتیم کمتر پیدا کردیم. عجب رویی داشت به همراه که زنگ میزدیم صدای مادر بزرگشو در می آورد

تموم جزوه های یه ترم کلاس،تموم تلفنام،کتابم، از همه مهمتر شهید باکری ،.....ته مونده حقوقم،همراهم....خداپدر و مادرش رو بیامرزه .....

البته تا آخر شب هنوز خیلی مونده بود ومن هم چنان منتظر بودم…


| نوشته شده توسط پر پرواز در دوشنبه 85/12/7 و ساعت 9:21 عصر | نظرات دیگران()
 
بالا